مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

وحشتناک بود

1390/6/29 15:19
276 بازدید
اشتراک گذاری

مانی جونم دیروز رفته بودیم خونهء مامانیم.

یه اتفاق بد افتاد.

آتوسا رفته بود خرید کنه که یکی از بچه های فامیل که خونشون روبروی خونهء مامانیه به شوخی سنگ پرت کرده بود سمتش.

تو اتاق مامانیم بودم که صدای نگار میومد

آتوسا میگفت مامان مامان تو ناراحت نباش

مامان تو رو خدا

ترسیدم

بدو رفتم خونشون

تمام صورت آتوسا خون بود

مامانش نمیدونست چه کار بکنه

گریه میکرد

فکر میکردیم چشمشه

دقیق که دیدم زیر ابروش بود

دایی کوروشم نبود رفتم و دایی نادر رو صدا زدم

یه زنگ زدم ١١٨ و آدرس جراح پلاستیک رو گرفتم

تو هم آروم تو بغلم بودی

انگار فهمیده بودی

تمام تنم میلرزید

بردنش دکتر و ٥ تا بخیه خورد

باباش که اومد بهش گفتم

خیلی ناراحت شد و گفت راستشو بگو چشمش نبود

حسابی ترسیده بودم خیلی نگران بودم

خدا رو شکر که چشمش نبود

عزیز مامان دیروز واسه دو سه  دقیقه ازت غافل شدم

ببخش که مامان یهو تنهات گذاشت

پسر خوبم که همیشه شرایط رو درک میکنی

خیلی دوست دارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

زیتون
30 شهریور 90 11:41