امروز
مانی جونم امروز عید قربانه
عیدت مبارک پسرم
امروز خونهء عمه رویا دعوت بودیم و تا عصر اونجا بودیم.
تو راه برگشت به بابات گفتم بریم یه دوری بزنیم
بابات هم به باباییت اینا گفت که اونا هم بیان
اولش متوجه نمیشدن و بابات کلی بوق زد و کلی هم به سرعت رفتن باباییت خندیدیم
رفتیم نمایشگاه خودرو آخه یه ماشین جدید اومده و بابات به قول خودش مخ بابایتو مامانیت رو زد و راضیشون کرد که ماشینشون رو عوض کنن
تو هم تو بغل من خوابیدی
این شد دور زدنمون
امروزمون هم اینجوری گذشت
این روزا کلی نمک شدی
لباتو رو هم فشار میدی و میگیی اووووووووووووووووووووووووووووم اوووووووووووووووووووووووم
جیغ میزنی
از دیروز هم یه کوچولو سیبزمینی پخته با شیر خوردی
دوست دارم کوچولوی دوست داشتنی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی