حساسیت بابا
گل کوچولو امشب بابات گفت بریم بالا من گفتم تو برو ما میایم
بابات رفت و زود اومد گفت نمیخواد بریم
گفتم من مانی رو حاضر کردم
گفت امروز نه
گفت امیر مهدی بالاست
آخه امیر مهدی یه کوچولووووووووووووووووووو حسودی میکنه و.............
اما نیم ساعتی نگذشته بود که مامانیت با امیر مهدی اومدن پایین
بابات هی میخواست تو رو از مامانیت بگیره
آخرشم گرفت و مثه همیشه که تو بغل هر کی میری گفت لای انگشتای مانی کثیفه
منم گفتم من که روزی چند بار میشورم
البته فهمیدم منظورش چیه
اما تا کی من خودمو جلوی خونوادش خراب کنم
پس به روی خودم نیوردم
بابات هم گفت مامانت بلد نیست دستاتو بشوره بریم خودم بشورم
مامانیت هم که به نظر متوجه شده بود گفت خوبه تو بلدی
فکر کنم ناراحت شد
اما خوب تو همش دستت تو دهنته و همه باید بدونن که نباید با دستای تو ور برن و دستاتو ببوسن
معلوم شد بابات حسابی رو تو وسواس داره
اونقد به مامانیت چسبیده بود که نگووووووووو
بلاخره تو رو از بغلش گرفت
و واسه اطمینان داد بغل من
بابات دیگه
خیلی دوست داره و سلامتیت واسش مهمه
منم خیلی دوست دارممممممممممممممممممممم