سرمون گرمه
مانی جونم عزیز مامان این روزا به خاطر ساختن مغازه ما هر روز خونهء دایی ایناییم
چون سر و صدا تو رو اذیت میکنه واسه همین به وبت کمتر سر زدم آخه اونجا هم که میریم مشغول حرف زدن و..............
امروز خونه موندیم چون کارگرا نیومدن
نگار آتوسا اومدن و بهمون سر زدن
صبح که به پوران زنگ زدم گفت نیومدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
منم با پر رویی گفتم دلت تنگ شده؟
این روزا چون مامانیم هنوز از سفر نیومده بالا (خونهء مامانیم)نمیریم البته واسه خوابیدنت چون خلوته بردمت و دوباره اومدیم خونهء دایی
یه چند روزی میشه که حسابی فضول شدی و سر و صدات هم زیاد شده
قربون فضولیهات بشم من
دیشب حدود نیم ساعت با یه برگ دستمال کاغذی مشغول بودی و همه خونه شده بود دستمال
چند شبه که دیر میخوابی یک شب به بعد
دیشب بابات خوابید اما تو هنوز بیدار بودی
هههههههه
بچهءامروزی هستی دیگه
ما رو اگه ٧ شب هم میخوابوندن میخوابیدیم
راستی اینم بگم که اگه ببرمت تو آشپزخونه و قابلمهءغذا رو ببینی تا نخوری ول کن نیستی
دو شب بیش با اینکه شام خورده بودی اما بازم غذا میخواستی و من مجبور شدم از مرغ و سیب زمینی خودمون بهت بدم اونم ساعت یک شب
آخه ما شام نمیخوریم تا تو بخوابی و تو هم دست ما رو خوندی
پسر کوچولوی من الهی فدات شم آخه چرا تو اینقد کلکی
گاهی اونقد لوس بازی در میاری که دلم میخواد بخورمت
حیف که دیگه تو شکم مامان جا نمیشی!!!!!!!!!!
دوست دارم
ببخش که مامان گاهی بهت میگه میمون کوچولو و گاهی هم میگه مارمولک من
عاشقتم