نوروزانه

مانی جونم جمعه شب با مامانیت و باباییت و بابات رفتیم خونهء مامانیم واسه عید دیدنی بعد از نیم ساعت اونا برگشتن خونه و ما هم موندیم پیش مامانیم

 شنبه رفته بودیم خونهء یکی از خاله های بابات و آخر شب رفتیم خونهء مامانیم

یکشنبه ظهر خونهء عمه رویات بودیم و قرار گذاشتیم که امروز ظهر همه خونهء ما باشن

دیشب هم یکی از خاله های بابات اومده بودن خونمون عید دیدنی

بعد از رفتنشون من و بابات خودمون رو آماده واسه تدارک ناهار امروز کردیم

همه گفتن برنج نذارین و یه غذای حاضری درست کنین و بابات هم گفت کباب بذاریم

تا ساعت 3:30 صبح مشغول چرخ کردن گوشت و سیخ کشیدن کبابا بودیم

4 خوابیدیم تو هم از سر و صدای ما هی وول میخوردی

امروز هم کار نداشتم فقط پذیرایی بود

یه مهمونی سنتی

نون سنگک و دوغ و سبزی و کباب همه لذت بردن البته شما هم چنجه خوردی

هههههههه

مهمونی خوبی بود و همهء زحمت غذا با بابات بود

البته ظرفا رو هم عمه هات شستن

دست همه درد نکنه

تو هم که آقا بودی

اینم بگم که بازار عیدی گرفتن تو هم داغ بود

الان هم مثه یه فرشته کنار بابات خوابیدی

دوست دارم نازدونه

الان بیدار شدی و تو بغلمی

محافظ تختت رو نذاشته بودم

رفتم بهت سر بزنم

لبهء تخت نشسته بودی شانس اوردم که نیوفتادی

خدایا شکرت