آخر تعطيلات
ماني جونم شنبه رفتيم خونهء دايي نادرم مامانيم هم نبود شب هم اومديم خونه
يكشنبه يا همون سيزده به در مثه سال گذشته تصميم گرفتيم جايي نريم و آخر شب بريم بيرون يه دوري بزنيم
مامانيت اينا هم كه چون پايه نداشتن نرفتن و همه مون رو ناهار بالا دعوت كردن
واسه عصر هم آش درست كردن و رفتن بيرون اما ما نرفتيم
شب سه نفره رفتيم بيرون و شام خورديم
سيزده مون اينجوري تموم شد
البته قراره فردا بريم شمال
به مامانيت و باباييت و عمه هات گفتيم اما هر كدوم يه دليل واسه نيومدن داشتن و ما هم تصميم گرفتيم تنها بريم اما امشب گفتن ما هم مياييم
فردا صبح راه ميوفتيم
نميدونم كدوم شهر ميريم اما بابات گفته نميخواد خونهء فاميلاش بره
نميدونم اين همه وسيله كه ليست كردم تو ماشينمون جا ميشه يا نه اما به خاطر تو بايد كلي ملحفه و رختخواب ببريم
خدا كنه بهمون خوش بگذره و به سلامت بريم و برگرديم تو هم پسر خوبي باشي و اولين سفرت بهت خوش بگذره
عاشقتم