یازده ماهگی
مانی جون مامان یازده ماهگیت مبارک گل پسرم
تاج سرم
قند عسلم
الهی فدای اون دست و پای کوچولوت برم من
قربونت بره مامان که همهء زندگیمی
عشق میکنم که جلوی چشم وول میخوری و خرابکاری میکنی
عشق میکنم که هر چی گم بشه زیر سر توئه
عشق میکنم که بابات کلی دنبال کنترل میچرخه و پیداش نمکنه و مجبورم خودم پیداش کنم
عشق میکنم که زیر مبل پر از دستمال کاغذی و پوست پرتقاله که تو گذاشتی
عشق میکنم که وقتی توپت میره زیر میز و مبل داد میزنی اونقد که رگ گردنتم بالا میاد
با همهء کارات عشق میکنم
با خالی کردن سطل زبالهء پوشکات
با باز کردن و بستن در
با جوییدن پاکت پنیر
با ریختن نوشابه روی فرش
با گیر کردنت زیر صندلی
با سر خوردنت تو آشپزخونه
با کیف کردنت موقع بیرون رفتن
با فرار کردنت موقع عوض کردن پوشک و لباست
با همهء کارات
با فضولی هات
با موش شدنت
با سوت زدنت
با دست زدنت
با رقصیدنت
با آواز خوندنت
با گریه کردنت
با خندیدنت
با ادا در اوردنت
با اذیت کردنت
با نخوابیدنت
وای با هر نفسی که میکشی لذت زندگی رو میبرم
ماهی ماه
همهء زندگیمی
تو زندگی خیلی چیزارو کم داشتم
خدا خیلی چیزا رو ازم گرفت
خیلی چیزا رو بهم نداد
نا شکری نمیکنم شاید به صلاحم بوده
اما جای همهء اونا تو رو بهم داد
بهترین هدیه رو خدا بهم داده
شاید میخواسته بهم بگه که تو چقد با ارزشی
ممنونم خدا جون
ممنونم مانی جونم که همدم تنهایی های مامانتی
من خیلی دوست دارم
بابا هم دوست داره خیلی زیاد
عاشقته
این روزا به فکر چه طوری برگزار کردن تولدتیم
با اینکه یه ماه مونده اما تا چشم به هم بزنیم میرسه
احتمالا دو تا تولد بگیریم
البته نظر باباته
افتادیم تو روز شماری
الهی همیشه سالم باشی تا ما هم خوشحال باشیم پسر کوچولوی مامان و بابا
بعدا نوشت:دیروز عصر یه بارون با حال بارید و بعد هوا خوب شد رفتیم بیرون خیلی حال داد تو هم لذت بردی و اومدیم خونه حسابی خوابیدی