مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

این روزای بهاری

1391/2/14 17:38
373 بازدید
اشتراک گذاری

گل مامان این روزا خیلی شیطونی میکنی و مامان حسابی باهات مشغوله

شنبه برات آب هویج گرفتم و یه تیکه هویج هم دادم دستت تو هم گازش میزدی و به منم تعارف میکردی

بهت گفتم به بابا هم بده تو هم وقتی دیدی بابات دهنشو باز کرده هویجتو چند باری بردی سمت دهنش و منم به شوخی به بابات گفتم همشو بخور

آخرین بار که بردی سمت دهنش گذاشتی بخوره

بابات هم یهو همشو خورد

تا اومدم بگم همین یه دونه بود جویدش

ههههههههههه

کلی گریه کردی و من و بابات هم مثه آدم بد جنسا کلی خندیدیم

بابات هی دهنشو باز میکرد که تو ببینی هویجه چی شده و نمیشه برش داری اما داغ دلت تازه میشد

هر دومون میخندیدیم و بابات میگفت تقصیره نوئه که گفتی همشو بخور

خلاصه با بازی از یادت رفت

سه شنبه رفتیم خونهء مامانیم

مهبد داشت بوست میکرد و تو هم با پات میزدی تو سرش و اونمم کلی کیف میکرد

مامان جانم زورت به بزرگتر از خودت میرسه؟!!!!!!!!!

دیروز عصر تو و بابات خواب بودین

بد جور حوصله ام سر رفته بود

هوا ابری بود

دلم بیرون میخواست

تا تو بیدار شدی به بابات گفتم تو خونه هیچ چی نداریم همه چی ته کشیده  بریم خرید

بابات هم گفت بریم

رفتیم بازار روز

چه قد با صفا بود

اصلا بهار همه چی تازه و با صفائه

میوه و ها و سبزی ها

آدم احساس خوبی بهش دست میده

خرید کردیم و یه بادکنک هم واسه تو خریدیم

وای که چه محکم گرفته بودیش

اونقد هم خوشت اومده بود

خیلی خسته شدم با اون همه خرید که باید جمع و جور میکردم طبیعی هم بود

شب مامانیت متین رو اورد پایین

وای که بادکنکت شر شده بود

متین گرفته بود و بهت نمیداد تو هم هر چی اون بر میداشتو میخواستی

با خودش برد بالا مامانیت هم ازش گرفته بود و واست اوردش

توآشپز خونه بودم که بابات با خنده صدام کرد

وای بادکنکت سوراخ شده بود و کم کم داشت کوچیک میشد و تو هم با تعجب نگاش میکردی

من و بابات هم مثه همیشه از خنده روده بر شده بودیم

اما با کلی زخمت پنچریشو گرفتیم و دوباره بادش کردیم

امروز تو آشپزخونه در کابینت باز بود تو هم باسرعت حمله کردی تا همه چی رو بهم بریزی منم درو بستم

با خودم فکر کردم که تا یکی دو ماه دیگه خودش میتونه باز کنه و باید یه فکری کنم

ده دقیقه نشد که دیدم با اون انگشتای کوچولوت انداختی لای در کابینت و بازش کردی

به فکرم خنده ام گرفت

این روزا دائم کارای تازه انجام میدی واسه منم خیلی جالبه

تو گریه هات انگار داری فحش میدی یا دعوا میکنی

راستی تقریبا روزا بدون پوشکی و شبا پوشکت میکنم که اونم خشک میمونه

قربونت برم من تمیز مامان

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

بابای ملیسا
15 اردیبهشت 91 0:15
سلام . باز هم مثل همیشه زیبا و قشنگ نوشتید. وبلاگ ملیسا خانم با عکسهای جدیدش به روز شد . لطفا نظر هم بدید . ممنونم .
خاله ی ستاره
15 اردیبهشت 91 18:14
elahi ghorbunet beram eshghe sheytoone maaan rize mize bozog shodi haaaaa
نارینه
15 اردیبهشت 91 20:01
میتونم قیافتون رو تصور کنم ...وقتایی که مثل آدم بدجنسا به مانی میخندین !!! من و بابایی هم همین کارو میکنیم ! بعضی وقتا
مامان یاس
16 اردیبهشت 91 17:12
سلام سلااااام خوب هستیید اومدم خبر خوبی بدم یه مسابقه مسابقه مخصوص مامانها وباباها حتما بیایین بخونین منتظر پیشنهادات ونظراتتون هستم.
سحر مامان آراد
17 اردیبهشت 91 19:17
ای بد جنس عزیزم از چند ماهگی پوشک نکردی؟؟؟ مانی رو ببوس
Marzieh
19 اردیبهشت 91 16:12
غنیمتی ببر از رنگ و بوی فصل بهار که میرسند ز پی رهزنان بهمن و دی