کالسکه سواری
جون جون مامان
دو سه روزی میشه که بابات ماشینو گذاشته بود واسه فروش
دیروز هم پیاده (البته تو با کالسکه)بردیمت خونهء مامانیم
خیلی کیف کردی
عصری هم دایی نادر رسوندمون خونه
امروز بابات پای کامپیوتر بود و تو هم داشتی دور و برش وول میخوردی و منم مشغول ناهار پزیدن بودم
دیدم خبری ازت نیست
آخه هی میای تو آشپزخونه و فضولی میکنی
اومدم ببینم چه کار میکنی که دیدم شلوارتو در اوردی
هههههههههه
به بابات گفتم تو در آوردی گفت نه
کلی خندیدم آخه اولین بار بود
جالب اینجاست که پوشک هم نبودی
شایدم جیش داشتی میخواستی اینجوری بهمون بفهمونی
تندی بردمت توالت
این روزا خیلی بدت میاد پوشک باشی و کلی غر میزنی
امروز عصر هم بابات دید گریه میکنی گفت بازش کن اذیت میشه
بعدشم با ماشین باباییت و مامانیت رفتیم نمایشگاه و ماشینمون رو پس گرفتیم و کلی ذوقیدیم
بابات هم یه تجربه به دست اورد و بهمون گفت آدم تا چیزی رو داره قدرشو نمیدونه تا از دستش میده تازه قدرشو میفهمه
عزیز مامان قدر داشته هاتو بدون
قربونت برم من که الان مثه فرشته خوابیدی
بوووووووووووووووووووس کوچولوی مامان