مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

اگه بدونی چه شکلی بودی

1391/2/26 16:57
370 بازدید
اشتراک گذاری

جون جونم مامان دیروز رفتیم خونهء مامانیم

اول بگم تا شب که اومدیم خونه نخوابیدی

و این یعنی فاجعه

اولش رفتیم خونهء دایی نادر داشتن ناهار میخوردن و تو هم مثه همیشه پریدی بغل شادی اونم نون زد تو ماست و داد دستت

وای همشو مالیدی بهش

منم همش حرص خوردم که به لباست نزنی

بعد رفتیم خونهء مامانی

تا رسیدیم شروع کردی به شیطنت

رفتی سراغ تلفن و هی دکمه هاشو فشار میدادی

همهء خونه رو بهم ریختیم

آخه تو همه جا میرفتی و منم مجبور بودم برم دنبالت واسه همین همه جا رو با مبل مسدود کردم

مامانی هم هی میگفت اگه الان یه مهمون بیاد میگه اینجا خونهء غربتاست

غروب مامانی بساط کباب راه انداخت

رفتیم تو حیاط خلوت و تو اونجا واسه خودت وول میخوردی و منم حرص میخوردم

اگه بدونی چه بلایی سر خودت آورده بودی

میکروب شده بودی

وااااااااای

دایی نادر هم هی میگفت ولش کن بذار راحت باشه

خلاصه همه یکی یکی اومدن و خوردن و رفتن و تو اونجا همچنان وول میخوردی

شامتو هم شادی بهت داد و دیگه بدتر هم شدی آخه میریخت به لباست و..........

شب که اومدیم خونه جون نداشتی تو ماشین نذاشتم بخوابی و بردمت حموم و بعد یه ساعتی خوابیدی

وای تا سه صبح بیدار بودی و با دعوا خوابیدی

فدات بشم شیطونه فکر کنم هپلی بودن بهت نساخته بود که خواب زده شدی

بوووووووووس واسه پسرم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان ساقی و محمد
26 اردیبهشت 91 21:03
من نفهمیدم این بچه ها این همه انرژی رو از کجا میارن. عززیزم اینجا اینقدر هوا گرم شده که ما بعدازظهر کولر زدیم خوابیدیم.
نارینه
26 اردیبهشت 91 22:18
هههههههه اینقدر خوشم میاد حرصت میده ! آینده ی خودم رو میبینم