سبزی
جون جون مامان
چند شب پیش داشتم شام میخوردم و از اونجایی که تو و بابات شامتون رو خورده بودین تصمیم گرفتم نون پنیر سبزی بخورم و زحمت پخت و پز رو به خودم ندم
تو هی میومدی سمتم و اذیت میکردی
یه برگ سبزی دادم دستت
گذاشتیش تو دهن بابات
بابات خوردش
گریه کردی
دوباره اومدی سمتم
یه برگ سبزی بهت دادم و تو هم همون کارو کردی
این اتفاق بیشتر از بیست بار افتاد
به بابات گفتم نخورشون دیگه
بابات هم حرفمو گوش نکرد
دفعهء بعد که اومدی یه ساقه دادم دستت و با خودم گفتم اگه بابات راست میگه اینو بخوره
اما تو پرتش کردی و کلی غر زدی که یه برگ بهت بدم
انگار میدونستی که اون به درد نمیخوره
بابات هم که این کارتو دید بهم گفت خواستی بد جنسی کنی حالتو گرفت
قربونت برم من باهوشمراستی دیشب بابات گفت بریم بیرون بستنی بخوریم و مانی رو هم ببریم پارک
مامانیت و باباییت و عمه سمیه ات و امیر مهدی هم باهامون اومدن
کلی تاب بازی کردی و وقتی خواستیم سوار ماشین شیم گریه کردی
ساعت 1:30 شب رسیدیم خونه و ساعت 2 خوابیدی تا امروز ساعت 13:30 خوابیدی
فدات شم خوش خواب
بووووووووووووووووووس