خودتی
پسر کوچولوی مامان خیلی بلایی
یه مدته یاد گرفتی که مامانو -----کنی
هر کاری که میخوای انجام بدی و میدونی که درست نیست بوسم میکنی اونم نه یکی ده تا
اما مامان بهت میگه خودتی
تو هم کلی میخندی
هنوزم خوب غذا نمیخوری اما تخم مرغ با پنیر رو خیلی دوست داری و یه دونه رو کامل میخوری
غذاتو بهت میدم و واسه خودم دو تا تخم مرغ با پنیر(دور از چشم بابات آخه میگه من خیلی تخم مرغ میخورم و ضرر داره)درست میکنم تو هم حمله میکنی و تقربا یکیشو میخوری و منم تو دلم میگم کاش سه تا درست کرده بودم
نوش جونت گلم
شیطنتات روز به روز بیشتر و البته جالب تر اما تو مخی میشه
این روزا دیگه چهار دستو پا نمیری و منم شلوارک پات میکنم
تازگی ها وقتی میریم خونهء مامانیم میگن من تو حیاط آزاد بذارمت تا بازی کنی و تو هم هر کاری دلت بخواد میکنی
راستی دندونای 7 و 8 تم در اومده مبارکت باشه
دیروز جغجغه هاتو دادم بازی کنی اما موقع جمع کردنشون درشو ندیدم تمام خونه رو زیر و رو کردم نبود که نبود
یادم افتاد برده بودیش تو آشپزخونه
اونجا رو هم گشتم اما نبود چشمم به لباسشویی افتاد درشو باز کردم دیدم اونجاست
داشتم از عصبانیت میمردم
چقد تو فضولییییییی
به همه چی کار داری!!!!!!!!
خونمون رو که نگو حسابی بهم ریخته هست از دست تو
دیشب مامانیت امیر مهدی و متین رو آورد پایین
فکرشو بکن شما سه نفر کل خونه رو کرده بودین اسباب بازی
وقتی رفتن به مامان کمک کردی تا همه رو بریزیم تو سبدت
عاشق کمک کردنتم
خیلی دوست دارم پسر خوبم