یه سال دیگه
پسر خوبم نمیخوام ناراحتت کنم اما دوست دارم یادت باشه
فردا 12 مرداد 27 مین سالگرد فوت مامانمه
بابات قول داده بریم بهشت زهرا
مامانیم قرار بود افطاری بده اما به خاطر تموم نشدن کار خونه امروز آش پخت ومنم حال نداشتم برم
تو خیلی شیطونی میکنی
خیلی خوشحالم که میتونم تو رو ببرم سر مزار مامانم و بگم این پسر کوچولوی منه
بگم دیگه تنها نیستم
بگم خیلی متاسفم که نبودی و نتونستی لذت بزرگ شدن منو ببری و منم لذت محبت هاتو
بگم ای کاش بودی و مثه تموم مامانی های دورو برم مامانی خوبی واسه پسرم میبودی
خیلی دلم پُره
از نبودنت دلم پُره
کاش بودی
همین
نمیخوام پسر کوچولوم با نوشته هام غمگین شه
بعدا نوشت:
یه چند روزی میشه که به من چسبیدی مثه کوالا که به درخت میچسبه
هر جا میرم کلی گریه میکنی و دنبالم میای
چند شب پیش هم تا صبح تو خواب هر ٥ دقیقه جیغ میزدی و میپریدی تو بغلم نمیدونم از چیزی ترسیدی یا !!!!!
الهی چیز مهمی نباشه