از دست تو
وای کوچولوی مامان امروز اومدم که فقط گله کنم
خیلی شیطون و بلا شدی
گاهی بد اخلاق و جیغ جیغو
پنجشنبه؛ شب واسه خوابیدنت خیلی اذیت کردی
اونقد که داشتم دیوونه میشدم
ساعت 4 صبح خوابیدی
جمعه هم خونه بودیم و شب واسه خواب باز مثه شب قبل با این تفاوت که بابات شنبه باید صبح زود میرفت بانک و بعد هم محضر
وای داشتم دیوونه میشد
میدویدی تو هال و میپریدی رو مبل و لامپ رو روشن میکردی
خیلی این کارت خطرناکه آخه دستت نمیرسه و کلی خودتو میکشی تا به پریز برسی
باباتم هی میگفت ای بابا من فردا کلی کار دارم ساعت 3 شده خوابم میاد
اما تو همچنان گریه میکردی و غر میزدی
با مکافات خوابیدی
غروبش بردمت بیرون
بارون نم نم میزد و هوا هم تفریبا خوب بود.کلی هله هوله واست گرفتم
اودیم خونه و مامانیت اینا هم از بیرون اومدن و واسمون میوه خریده بودن و بعد از یه ساعتی رفتن باباتم یه چرت زد و تو شام خوردی و رفتیم بیرون
تو ماشین هی غر میزدیواسه همه چی نق نق میکردی
رفتیم طالقانی و بعد هم بابات گفت بریم یه جا شام بخوریم
وای مگه تو میومدی تا آخرش بابات گفت بیا برات پیتزا بگیرم و تو هم از ذوق گفتی پیتا پیتا
بلاخره راضی شدیم و رفتیم شام خوردیم و اومدیم خونه
شب باز هم همون داستان دو شب پیش
وای این دفعه دیگه دیوونه شدم زدم تو سر خودم
تا صبح یه سره میگفتی واست لالایی بخون اونم فقط یه ترانه
سرت رو دلم بود و تا آروم میشدم با گریه میگفتی لالا
ساعت 9 صبح بود دیگه فکم نمیکشید
دعوات کردم و تو هم خوابیدی
واسه ظهر رفتیم خونهء دایی اینا
اونجا حسابی شیطونی کردی و غذا هم نخوردی بازم من کلی حرص خوردم
غروب زنگ زدیم برامون پیتزا آوردن و تو تا جعبه رو دیدی پریدی روش و گفتی پیتا پیتا
همه بهت میخندیدن
اصلا نخوابیدی تا ساعت 20 که قرار بود نیم ساعت بعد بابات بیاد دنبالمون که به خاطر خواب تو نیومد
خدا رو شکر که خوابت باعث شد سر حال بیای
اومدیم خونه و شامتو تقریبا خوب خوردی
شب بازم واسه خوابت اذیتمون کردی. اما به قول بابات دیشب بهتر بودی
امروز هم واسه غذا خوردنت خیلی اذیتم کردی خیلی
ناهار نخوردی و برات شیر و بیسکوییت درست کردم که اونم بس ادا در آوردی چپ شد رو فرش و منم دیوونه شدم(فرشا رو تازه شستیم)
دوباره سرلاک درست کردم و با کلی کلنجار چپوندم بهت و بعدشم زودی خوابیدی
الان حسابی خسته و عصبیم
خیلی اذیتم میکنی مامان جون
این روزا خیلی چیزا دست به دست هم داده که حسابی حرص بخورم یه سری مشکلات که گفتنی نیست
امسال عید مامانیم و امیر که نیستن دایی اینا که دارن میرن پیشش فقط دایی کوروش اینا هستن
بیماری عموی مامانم که این روزا همه رو داغون کرده
نمیدونم امسال عیدمون چه جوریه فقط از خدا میخوام که غصه دارمون نکنه
باباتم که حسابی با کارش و باشگاه سرش شلوغه و مامانیت اینا هم که درگیر مشکلات سفرشون و عیدن
خلاصه که امسال همه درگیرن و چشمم آب نمیخوره امسال خوش بگذره
الهی که همهء مشکلات حل شه
پسرم کاش زود تر بزرگ شی و کمتر مامانو اذیت کنی
خیلی دوست دارم عزیزم
بابا هم خیلی دوست داره
گر چه تو حسابی پوست جفتمون رو کندی