ماه نهم
مانی جونم امروز وارد ماه نهم شدی الهی من فدات بشم که این جند روزه منو با لگدات حسابی میخندونی.
دیشب تا ساعت دو لگد میزدی منم به بابات گفتم که خیلی پر رویی گفت واسه چی چه کار میکنه گفتم هنوز بیداره.
امروز صبح قرار بود با بابات بریم دکتر اما دیشب بابات یه وانت واسه کارش خریده بود که باید میرفت واسه سند و برنامه منو به هم زد منم هم خواستم تنها برم که بابات برگشت و گفت قرارمون افتاد واسه یه ساعت دیگه.دکتر واسم سونو نوشت شنبه باید برم و همون روز هم باید هزینه عمل رو بهش بدم.بعد از دکتر بابات واسه اینکه من تنها نباشم گفت برو خونهء مامانیت ساعت ١٦ هم با ماشین جدید(وانت)اومد دنبالم کلی خندیدیم آخه بابات نمیتونست باهاش درست رانندگی کنه میگه عادت کردم با اون ماشین با این سخته تو خیابون هر کی میومد طرفش میگفت جون مادرت برو کنار البته اینم بگم چون بابات قدش بلنده تو این ماشین جاش نمیشه.
مامانیم اینا که بهم گفتن با این ماشین نرو بالا پایین میپره نی نیت زود دنیا میاد اما من حسابی خندیدم بابات هم میگه تو محل خنده ام میگیره با این ماشین برم آخه باید مثه موش خودشو جم کنه بشینه سر راه هم که بهش گفتم بریم خرید گفت نه نمیشه با این ماشین رفت تو اذیت میشی با اون میریم.الان هم رفته یه دور بزنه و حالشو ببره فکر کنم امشب و شام افتادیم.