مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

گریه مامان

1390/2/24 22:49
235 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم الهی من فدای اون قلب کوچولوت برم همونجور که تو پست قبلی نوشته بودم دیروز رو یه روز خیلی پر استرس واسه مامان و بابات رقم زدی.

دیروز از صبح منتظر یکی از اون حرکت های همیشگیت بودم و هیچ خبری نشد غروب نگرانیم بیشتر شد و تصمیم گرفتم برم بیمارستان.

یه دوش گرفتم و چند دقیقه بعدش احساس کردم یه حرکت کوچولو کردی

نشستم رو مبل و دستمو گذاشتم رو شکمم و منتظر شدم.

بابات پرسید وول خورد؟ گفتم یه کوچولو

پا شد شربت درست کرد گفت بخور یه کمی خوردم و اصرار کرد که بیشتر بخورم.

نبضت و حس میکردم اما حرکت کردنت رو نه خیلی ترسیده بودم.

بابات رفت خرید و یه ساعت بعد اومد خونه گفت پیتزا درست کنیم چون میدونست غذای مورد علاقهءمنه و خوب میخورم چون بابات فکر میکرد که شاید من غذا کم میخورم که تو حرکتت کم شده.اصلا حوصلهء آشپزی رو نداشتم و همون غذای ظهرو خوردیم با چند تا لیوان نوشابه.

اما بازم خبری نشد

هر چیز شیرینی که تو خونه بود از زیر دست من رد نشد

اما بازم هیچ حرکتی رو حس نکردم.

بابت داشت فیلم میدید منم کنارش دراز کشیدم و تمام مدت دستم رو شکمم بود که حست کنم.

ساعت ٢٣ بود که فیلم تموم شد.

بابات پرسید تکون خورد با بغض گفتم نه.

به زور خودمو کنترل کردم اشک تو چشام جمع شده بود. دیگه چشام جا نداشت و اشکم سرازیر شد.

وقتی اشکام ریخت دیگه رودواسی رو گذاشتم کنار و زار زار گریه کردم.بابات با تعجب بهم نگاه میکرد ویهو گفت زهر مار خوب پا شو بریم دکتر نکنه میخوای تا فردا صبر کنی بری پیش همون دکتر خودت پاشو حاضر شو.

من که یه بطری نوشابه و یه لیوان یخ بالا سرم بود و از اول تا آخر فیلم خورده بودم وقتی نگرانی بابات رو دیدم که از گریه کردن و حرص خوردن من داشت منفجر میشد گفتم نیم ساعت دیگه تازه نوشابه خوردم.

بابات دستشو گذاشت رو شکمم و گفت این که داره وول میخوره و من میگفتم نه من حس نمیکنم بعدشم گفتم تو دستت گرمه بد تره.

بطری نوشابه رو گرفت دستش تا دستش خنک شد و بعد دوباره زد به شکمم و یهو تو تکون خوردی

بابات گفت فهمیدی؟گفتم من نمیخوام اینجوری تکون بخوره باید مثل همشه وول بخوره بابات با اینکه عصبانی بود گفت جاش تنگ شده دیگه نمیتونه.که دوباره تو وول خوردی اون قد خوشحال شدم که انگار دنیارو بهم دادن اشکام همین جور میومد سرمو تکه دادم به بابات و زدم زیر خنده.

بابات نگام کرد و گفت مسخره از اول هم تکون میخورد.

امروز صبح به بابات گفتم وقتی دنیا اومدی تنبیهت میکنم و دو روز بهت شیر نمیدم بابات  هم گفت اونقد گریه میکنه تا گوشات کر شه.

عزیز دلم، جون مامان این دو هفته پسر خوبی باش و مامان رو حرص نده.

دوست دارم گلم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان ماهان
26 اردیبهشت 90 15:28
قربونت برم عزیزم توکلت به خدای مهربون باشه