قهر
مانی جون مامان عزیز دلم الهی قربون این حرکتای عجیب وغریبت برم که ما رو میخندونه.
دیشب سر جا به جا کردن تخت خواب خودمون با بابات حرفم شد آخه حرف منو گوش نمیده چه کار کنم؟
هر چی میگم تخت مانی جونم باید جفت تخت خودمون باشه میگه من جابه جا نمیکنم آخه تخت خوابمون یه کوچولو بزرگ و سنگینه که اینم به خاطر باباته که داییم بزرگ درستش کرده که توش جاشه
بابات میگه فعلا منو تو تو تخت خودمون بخوابیم و بابات بیرون بخوابه اما من که میدونم واسه چی میگه میخواد شبا راحت بخوابه و تو بیدارش نکنی منم که زرنگ دستشو خوندم.
آخرش که قبول نکرد منم قهر کردم و رفتم خوابیدم.چه خوابی یه دل درد شدید گرفتم اما به روی خودم نیوردم تا اینکه بابات طبق معمول داشت وول خوردن تو رو چک میکرد که گفت چرا تکون نمیخوره؟دیگه تحمل سنگینی دستشو نداشتم و گفتم دلم درد میکنه بابات با تعجب و دست پاچگی گفت نکنه میخواد دنیا بیاد!
امروز هم یه کمی زیر دلم درد میگیره و ول میکنه اما قابل تحمله.موقع ناهار اونقد وول میخوردی که بابات با دیدن شکمم خنده اش گرفت.
راستی از ماهی گلی های عید بگم که چه قد خودشون رو واسم لوس میکنن به بابات گفتم روزی که میریم بیمارستان سر راه ببریم بندازیمشون تو حوض میدوون اسبی.آخه سخته هر روز آبشونو عوض کردن میترسم تو که اومدی نتونم درست بهشون برسم.البته بازم میگم اگه به موقع بیای و ما رو هول نکنی.
بازم هر جور که دوست داری سالم و سلامت بیا هر وقت که دلت میخواد باشه باشه
دوست دارم.دارم واسه دیدن و بغل کردنت میمیرم