مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 9 روز سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

کباب

مانی جونم امروز رفته بودیم خونهء مامانیم البته مامانی با دایی نادر و امیر رفتن خوزستان ناهار خونهء دایی نادر بودیم  کلی هم ارگ زدی و شادی کلی فیلم ازت گرفت عزیزم اگه بدونی چه میکردی داشتی ارگو داغون میکردی  عصر رفتیم بالا خونهء دایی کوروش دایی واسه شام مرغ کباب کرد و منم اول استخون بال رو دادم بهت یه کمی که خوردی دیدی مزه نداره انداختیش یه تیکه گوشتش رو بهت دادم آی چه حالی کردی بابات زنگ زد که بگه میام دنبالتون دایی کوروش گفت داریم شام میخوریم و اگه پا شه همه سفره به هم میریزه جون پسرت هم داره میخوره کلی خندیدیم نگار هم پا شد و ازت عکس گرفت دایی گفت بابا بیا شامتو بخور سرد میشه چرا عکس میگیری نگار گفت ...
2 آذر 1390

مهارت ها

مانی جونم این روزا کارات جالبه وقتی ناراحتی لباتو رو هم فشار میدی و میگی بوووووووووووووووووووووووو هر کاری کنی بعدا به بقیه هم میگی مثلا دیشب تو حموم کلی آب بازی کردی و تو آب پا زدی و وقتی بابات اومد داشتی با اداهات به بابات گزارش میدادی. بندینک کوسن رو میکنی و باهاش بازی میکنی میدونی کارایی جغجغه هات چیه و بلدی باهاشون  بازی کنی عروسک اردکی وانت که بوق میزنه رو میکنی تو دهنت و با  فشار لثه هات صداشو در میاری. هر چی دم دستت باشه به لحظه نرسیده نتو دهنته حسابی موهای مامانت رو میکشی دست تو بینی بابات میکنی هر وقت واست لالایی میخونم لبامو چنگ میندازی تا منو بخندونی که نخوابی. الهی قربونت برم زود تر بزرگ شو مثه پی...
28 آبان 1390

اولین غذا

مانی جونم امروز حریره بادووم درست کردم و قاشقت رو زدم توش و دادم دستت هم بازی کردی و هم خوردی البته فقط چشیدی آخه چیزی تو قاشق نبود. قاشق رو ول نمیکردی به زور ازت گرفتمش بابات هم به مراد دلش رسید البته به نام تو بود و به کام من چون خودم خوردمش ...
28 مهر 1390

ماما

مانی جونم یه چند روزی میشه که میگی ماما باور کردنش سخت بود که با من باشی وقتی پیشتم نمیگی اما وقتی کنارت نباشم و منو بخوای همش میگی ماما  ماما  ماما قربون مامان گفتنتم این روزا میتونی بشینی اما من و بابات میخوابونیمت واقعا میتونی بشینی فقط یه کوچولو نمیتونی خودت رو کنترل کنی نگرانیم که به کمرت فشار بیاد واسه نشستن خیلی بیقراری میکنی کوچولوی من حوصله کن
27 شهريور 1390

تلاش

مانی جونم خیلی پسر سختکوشی هستی. الهی قربونت برم که هر کاری رو که یاد بگیری یه سره تکرار میکنی. امروز برای اولین بار غلت زدی و اونقدر تکرار کردی تا خوابت برد. اولین باریه که اینقد با حال میخوابی. تو خواب هم هی تلاش میکردی اما دیگه نا نداشتی و با خنده خوابیدی. فدات شم که آب دهنت رو تختی رو خیس کرده.
21 شهريور 1390

کارای تازه

مانی جونم چند روزی میشه که بهت میگم پاتو بده ببوسم و تو هم پاتو میاری بالا. مامانیت داشت صدای بوس در میوورد که تو پاتو اوردی بالا و مامانیت گفت چرا پاشو اورده بالا من هم گفتم میگه ببوسید و مامانیت هم بوسید. موقع خواب لالایی میخونی (یعنی من برات بخونم) من مینالم تو هم ادا در میاری پاتو با دستت میگیری هر چی بدم دستت میذاری دهنت از خواب که پا میشی دنبال بابات میگردی اما هنوز از هر صدایی میترسی. خوابت هم مثل خودم سبکه. عاشقتم دوست دارم
12 شهريور 1390

یه کار مهم

مانی جونم عزیز مامان دیروز یک ماهه شدی و به مناسبت یک ماهگیت و اعلام نی نی بودنت رسما به من و بابات و قسمتی از خونه جیش کردی. دیروز وقتی داشتم عوضت میکردم از بابت هم به خاطر اینکه پیخ پیخ شده بودی و پا میزدی کمک خواستم که بابات هم دریغ نکرد. اول به من و فرش جیش کردی خیلی برام جالب بود و فقط میخندیدم که چه طور تا رو فرش ریخت اما بابات حسابی عصبانی بود البته از دست من. بعد بابات دلش واست سوخت که همش بسته ای و گفت حالا که جیش کرد بازش بذار و من هم قبول کردم تا رفتم تو آشپزخونه صدای بابات رو شنیدم که میگفت: جون من نه جون من نه اون وری جون من اون وری.اومدم که ببینم چی شده دیدم بله بازم جیش کردی این دفعه به بابات. ما هم به مناسبت این کار م...
9 تير 1390

پیخ پیخ

عزیز دلم دیروز با بابات بردیمت واسه پیخ پیخ. الهی قربونت برم که اصلا طاقت گریه هاتو ندارم و به زور خودمو نگه داشتم.بابات که میگفت حالم داره بد میشه و  رفت بیرون از کلینیک اما من دائم گوشم رو تیز میکردم که ببینم زیاد گریه میکنی؟ یه مامان دیگه هم اونجا بود و منو دل داری میداد اما نی نی خودش ٥٠ روزه بود. کمتر از ١٠ دقیقه طول کشید و منو صدا کردن و تو رو دادن بغلم الهی قربونت برم که دماغت اومده بود و داشت میرفت تو دهنت. تو راه همچین یقهء مانتومو گرفته بودی که انگار میخوام فرار کنم. از اونجا هم رفتیم خونهء مامانیم آخه واسه یه کاری باید با دایی اینا و مامانی میرفتیم محضر واسه همین بابات ما رو گذاشت اونجا. شیرتو ریختم تو شیشه و کلی ...
7 تير 1390