مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 22 روز سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

پیخ پیخ

1390/4/7 16:33
236 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم دیروز با بابات بردیمت واسه پیخ پیخ.

الهی قربونت برم که اصلا طاقت گریه هاتو ندارم و به زور خودمو نگه داشتم.بابات که میگفت حالم داره بد میشه و  رفت بیرون از کلینیک اما من دائم گوشم رو تیز میکردم که ببینم زیاد گریه میکنی؟

یه مامان دیگه هم اونجا بود و منو دل داری میداد اما نی نی خودش ٥٠ روزه بود.

کمتر از ١٠ دقیقه طول کشید و منو صدا کردن و تو رو دادن بغلم الهی قربونت برم که دماغت اومده بود و داشت میرفت تو دهنت.

تو راه همچین یقهء مانتومو گرفته بودی که انگار میخوام فرار کنم.

از اونجا هم رفتیم خونهء مامانیم آخه واسه یه کاری باید با دایی اینا و مامانی میرفتیم محضر واسه همین بابات ما رو گذاشت اونجا.

شیرتو ریختم تو شیشه و کلی به نگار سفارش کردم که یا خودش یا آتوسا دائم پیشت باشن.

 با اینکه محضر با خونه یه خیابون فاصله داشت اما راهش واسم طولانی بود.

اونجا غر میزدم و به دایی میگفتم من اول امضا کنم و خودم برم خونه و دایی گفت بابا میریم.

وقتی اومدیم تو بغلم نگار بودی و تا منو دیدی زدی زیر گریه.

عصری خیلی بیقراری کردی و اما تا اومدیم خونه اروم شدی.

شب هم پسر خوبی بودی و کمتر از هر شب اذیت کردی.

الان هم خیلی ساکت خوابی.

خیالم بابت این مسئله راحت شد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

Marzieh
7 تیر 90 14:42
be salamati ishala,


سلامت باشید.
به امید خدا نی نی خودت
مامان فرشته
7 تیر 90 18:48
مبارکه عزیز دلم وای منم اصلاً طاقت ندارم خدا رو شکر که تموم شد راستی عموش کمد رو هم آورد بالاخره
Marzieh
8 تیر 90 13:47
ممنون گلم
مامان ماهان
9 تیر 90 15:29
به سلامتی مبارکا باشه عزیزم
مامان ماني
9 تیر 90 19:51
مباركه .....