مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

بهترين مامان دنيا

مامان من بهترين مامان دنياست الهي قربونش برم كه اينقده خوبه خيلي ماه و مهربونه سرمو كه ميذارم رو پاش با اون دستاي لطيفش صورتمو نوازش مكنه و من غرق دنياي كودكيم ميشم ميگم مامان بوسم كن بوسم ميكنه و ميميرم از خوشحالي بهم ميگه چي ميخواي برات بيارم ميگم آبميوه و به سرعت باد ميره حتي اگه نداشته باشيم ميره و برام ميخره ميدونه كه من عاشق غذاهاي بيرونم واسه همين همش برام پيتزا و مرغ بريون و كباب ميگيره واااااي لواشكاش اونقد خوشمزه است كه طعمشو هيچ وقت يادم نميره خيلي خوبه كه يه مامان مهربون داسته باشي كه تو سي سالگي هم مثه يه خردسال باهات برخورد كنه همش ميپرسه چي ميخواي آب بيارم بخوري گشنه ات نيست ميخو...
23 ارديبهشت 1393

به خودت نگير

چه دلگيرم دم عيدي از اين دنياي رنگارنگ دل پر غصه ام اما براي شاد بودن تنگ چقد رنجور و ناراحت چقد از زندگي سيرم و او با خنده هايش گفت چقد من سخت ميگيرم نميداند.خودش سير است.نميفهمد چقد سخت است در اين دنيا كنار او چقد انسان بد بخت هست تمام ماه اسفندش سرش گرم خريدش بود تمام اين خريدش هم براي روز عيدش بود چه عيد پر فروغي داشت چقد خوشحال و خندان بود و آجيل شب عيدش پر از پستهء‌قوچان بود يكي در حسرت نان است يكي در غصهء دارو و او با خنده ميگويد:چقد كم طاقته يارو نميدانم نميفهمد و يا شايد نمي بيند با يه فنجان نسكافه دم شومينه ميشيند براي او همين كافيست خودش زحمت كشيد و خورد مهم هم نيست آن لحظه يكي از غصه دق كرد،مُرد...
2 اسفند 1392

عشقی عشق

نمیدونم یهو چی شد یاد این عکست افتادم!!!! میدونم که این عکسو پیشتر گذاشته بودم تو وبت اما ..... یه حسی بهم دست میده وقتی عکسای کوچیک بودنت رو میبینم میمیرم برات     ...
6 مهر 1392

بازي وبلاگي

ماني جونم امروز خاله منا(مامان الينا جون)به اين بازي دعوتمون كرد و منم قبول كردم شايد همهء چيزايي كه مينويسم جدي نباشه اما گفتنش خوشحالم ميكنه بزرگ ترين ترس زندگي: از دست دادن عزيزام و الان هم مردن خودم(چون فكر ميكنم تا يه سني خيلي بهم احتياج داري) اگه 24 ساعت نامرعي شم: ميرم خيلي جاها فضولي اگه غول چراغ جادو توانايي برآورده كردن آرزويي از 5 تا 12 كلمه رو داشته باشه: صلح سلامتي پول از ميان اسب،سگ،پلنگ،گربه،عقاب دوست داشتم اسب باشم اما سواري ندم كارتون مورد علاقهء كودكيم: نميدونم اسمش چي بود اما يه موجوداتي بودن تو دريا زندگي ميكردن و اولش در موردشون توضيح ميداد در پختن چه غذايي تبحر ندارم: كله پاچه چون دوست ندارم و ...
20 خرداد 1392