در آستانهءيك سالگي
عزيز دل مامان
قربون قد و بالاي كوچيكت برم
پيشاپيش تولدت مبارك
از تولدت بگم كه الان يه گريهء اساسي كردم و حالا دارم واست مينويسم و تو هم پشت سرم داري با نايلكس اسباب بازيت كه از تو سك سك در اومده بازي ميكني
صبح بابات گفت يه كيك بگيريم ببريم خونهء ماماني اينا
امروز ظهر رفتيم خونهء دايي اينا
ماماني و دايي نادر و مهبد سه روز پيش رفتن خوزستان
امير هم كه از قبل از عيد رفته و لنگر انداخته
دايي كوروش هم رفته بود واسه كاراش شهرداري
نگار هم رفته بود مراسم خاكسپاري
شادي هم دانشگاه و فقط پوران و آتوسا بودن
خوب شد با كيك نرفتيم
دو ساعتي پايين بوديم و بعد هم رفتيم بالا و دو ساعتم اونجا بوديم و بابات اومد دنبالمون
تو راه عمه رويات زنگ زد كه اگه كيك نگرفتيم بگيره و بابات هم گفت خودمون ميگيريم
رفتيم و دو تا كيك گرفتيم
يكي واسه خودمون و يكي هم واسه بالا بردن
با همون لباسامون رفتيم بالا
اصلا حال و حوصلهء لباس عوض كردن نداشتم
همه چي معمولي بود
عمه سميه و عمه رويات لباس دادن و مامانيت و باباييت و عمه سميرات هم پول
خيلي ناراحت بودم
خيلي
همه هم فهميدن
دلم نميخواد از جزئيات بگم
خلاصه اونجوري نبود كه من ميخواستم و فكرشو ميكردم
يه كمي بزنو برقص كردن و بعد هم اومديم پايين
اونقد عصبي بودم كه حال نداشتم لباس تنت كنم تا با كيكتع ازت عكس بگيرم و واسه همين لخت ازت عكس انداختم
نگار هم زنگ زد و گفت اگه تونستي بيا اينجا واسش جشن بگيريم آخه فهميده بود من خيلي ناراحتم
فكر نكنم برم چون عزاداره و دوست ندارم واسه خاطر من مجبور باشه
اينا ميگذره و تو هم چيزي يادت نميمونه اما من ميخواستم اولين تولدت به ياد موندني باشه
كه شد
مهم نيست همين كه تو هستي مهمه
فردا واكسن داري و اين داره ديوونه ام ميكنه
قربونت برم كوچولوي يه ساله
اينم كيك تولدت واسه خودمون
ببخش كه بدون لباسي
اينم كيكي كه برديم بالا
اينم با كيكت
ببخش كه امروز اذيت شدي گلم