اي شيطون
گل پسر مامان دوشنبه عصري بابات رفت بالا و قرار شام گذاشت و بعد هم به من زنگ زد و گفت كه حاضر شيم بريم خريد
اول رفتيم آب انار خريديم و بعد هم رفتيم مرغ بگيريم
به آقاي مغازه دار گفتيم تا حاضر شه ما ميريم و بر ميگرديم
يه مغازه زير پله نزديك مرغ فروشي بود كه توت داشت و بابات گفت كه بخريم
خشكبار هم داشت كه به رديف چيده بود آلبالو خشكه از همه پايين تر بود و دستت بهش ميرسيد
تو يه چشم بهم زدن من و بابات يه دونه آلبالو خشكه برداشتي و گذاشتي دهنت و سرت رو انداختي پايين و رفتي سمت مرغ فروشي
من و باباتو بگو كه از خنده داشتيم ميتركيديم و بهت ميگفتيم بنداز بيرون
تو هم در كمالخونسردي خورديش و هسته اش رو انداختي بيرون
آخر شب بابات با مامانيت اينا قرار گذاشت كه فرداش بريم قم
سه شنبه همه چي رو اماده كردم و ناهار خورديم TV رو روشن كرديم كه متوجه شديم سه شنبه است و البته شهادت
به هر حال برنامه يزي كرده بوديم ديگه
تو راه خوابت برد و حسابي خوابيدي
اونجا از شلوغي كلافه شده بودي اما بعد كه رفتيم تو بازار سر حال بودي وكلي با امير مهدي مشغول بودي
بازم مثه روز قبل قصد پاتك زدن به خوردني هاي جلوي مغازه ها بخصوص لواشكارو داشتي
البته برات خريديم و سوهان هم خريديم و رفتيم جمكران
اونجا خيلي شيطنت كردي و پدر منو در اوردي و بغل هيچ كسي هم نميرفتي البته عمه هات و مامانيت گه گاهي با كلي كلك بغلت ميكردن و جلوتر از من راه ميرفتن تا تو بهوونه نگيري
مامانيت شام آورده بود و من هم خوردني برده بودم
زير انداز پهن كرديم و شام و ميوه و چاي خورديم حركت كرديم
تمام راه بيدار بودي و نزديكاي خونه خوابت برد و تا فردا خوابيدي
ديروز رفتيم خونهء دايي اينا و سوغاتيشون رو داديم و غروب اومديم خونه
دم در مامانيت رو ديدم و تو باهاش رفتي و بالا و نيومدي
زنگ زدم كه مامانيت گفت نمياد و باباتم گفت برو بيارش
خوابيدي و بعد سر حال بيدار شدي
شب داشتيم فيلم ميديديم كه دكتر داشت با چراغ قوه چشم بيمار رو نگاه ميكرد
كنترل TV رو برداشتي و پلك منو زدي بالا و چشمم رو نگاه ميكردي
مردم از خنده
آخه بچه چرا اينقد ميموني
خيلي شيطوني ميكني و هر چي بهت ميگيم نكن ميگي بابايي(يعني بابايي اينجوري ميكنه )
الهي فدات شه مامان كه اينقده دلبري
دوست دارم
ياد نوشت:اين اولين سفر زيارتيت بود