مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 8 روز سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

شهریورمون

پسر کوچولوی مامان ببخش که دیر دیر برات مینویسم اما این مدت حسابی درگیر بودم خیلی روزا رو واقعا فراموش کردم اما تا جایی که یاد هست میگم 9 شهریور تولد بابات بود و ما هم جلوتر هدیه مون رو داده بودیم و مامانیت و عمه هاتم نقدی پرداخت کردن. اون شب رفتیم بیرون که بستنی بخوریم و فکر اقتصادی مامان گل کرد و سه تا چوبی گرفتیم و تو ماشین زدیم بر بدن و یه دور زدیم و اومدیم خونه بعدشم رفتیم بالا پشت بوم و بابات به خاطر تولدش از مامانیت اجازه برقرار کردن قلیون در منزل رو دریافت کرد(البته مامانیت با قلیون مخالفه و هیچ وقت نمیشینه کنار کسی که قلیون میکشه اما چون تولد بابات بود دیگه نشست) و با عمه هات یه کمی بالا موندیم وآخر شب هم اومدیم خونه دو سه ...
29 شهريور 1392

آخرای تابستون با مانی

کوچولوی مامان این آخرین ماه تابستونه و دیگه کم کم باید به خونه موندن عادت کنیم این مدته یه روز در میون خونهء مامانیم بودیم و تو هم حسابی سر بالکن بازی میکردی مامان هم مجبور بود خیلی خیلی مواظبت باشه گاهی هم با مامانیم اینا میرفتیم بیرون و خرید میکردیم چهارشنبهء هفتهء گذشته خونهء مامانیم بودیم که خاله شیوا(دختر خالهء مامانم) اومد و واسه تو هم یه فرغون خریده بود.خیلی خوشت اومد.کلی صحبت کردیم و خندیدیم آخه یه سالی میشد هم دیگه رو ندیده بودیم.کلی هم ازت تعریف کرد. پنجشنبه مامانیم اومد خونمون و صبح زود(10 صبح)بیدارمون کرد. بعد از صبحانه خوردن بابات رفت و مامانیم هم گفت که میخواد بره خرید و بعد هم بره خونه با اینکه روز قبلش خونهء مام...
6 شهريور 1392