آخرین پست 91
پسر کوچولوی مامان خیلی کار دارم اما دلم میخواست آخرین پست سال رو هم برات بذارم و از این روزای آخر بگم دو سه روزیه که حسابی با کارای ریزه مشغولم اصلا فکر نمیکردم که اینقد زیاد و وقت گیر باشن بلاخره طلسم شکست و آقای شیشه بر هم دیروز اومد. هنوز هیچی نشده من و بابات هی حرص میخوریم و تا تو نزدیک ویترین میشی میترسیم دیشب مامانیت هم اومد پایین و بهم کمک کرد که پرده رو درست کنم آخه هی اشتباه جا میوفتاد باباییت هم اومد و مغزیه شیرا رو عوض کرد امروز هوا ابریه و منم دلم گرفته(دیشب خواب بد دیدم) صبح زنگ زدم که برم خونهء دایی کوروش که دیدم ناراحته و گریه کرد گفت گربه مون مرده(تو کارگاه یه پیشی بود که تو هم خیلی دوسش داشتی) خیلی ناراحت ش...