یه روز خوشمزه یه مامان شکمو
مانی جونم عزیز دلم دیشب هیچ حالم خوب نبود و وضعیتم خیلی خراب بود یه کمی هم خون بالا آوردم بابت هم نگران شده بود اما میخواست منو دل داری بده میگفت تو چنگ انداختی به معده ام همش میگفت یه چیزی بخور ببین اگه باز حالت بد شد بریم دکتر آخرش گفت دوغ بخور شاید حالت بهتر بشه رفت که دوغ بیاره من اصرار کردم که گاز دار بیاره که دعوام کرد و گفت حالت بد میشه دیگه منم خوردم و حرف نزدم. دیشب تو خیلی شیطونی میکردی و کم مونده بود که پاتو از دهنم بیاری بیرون منم که حالم بد با این کار تو و لگد زدن به معده ام بد تر هم میشدم.بابات دستشو گذاشت رو شکمم و گفت پسر بگیر بخواب و اینقد شیطونی نکن.اما کو گوش شنوا. امروز صبح بابات صبحانه رو آماده کرد و به زور ب...
نویسنده :
مامان ماني جون
23:41