مانی جونمانی جون، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه سن داره

مسافرکوچولو'مانی جون'

خراب کاری دسته جمعی

عزیز دلم دیروزغروب(جمعه) بابات رفت بالا و پیشنهاد داد که شام پیتزا درست کنیم اما مامانیت گفته بود درد سر داره و تصمیم گرفتن کنتاکی درست کنن بابات هم رفت و دو تا مرغ سالم خرید و به من گفت بریم بالا و همون جا درستش کنیم تا من مرغ هارو شستم ساعت ۲۰:۳۰ شد و با عجله گذاشتیم تو فر همه میگفتن گشنمون شد کی حاضر میشه باباییت هم گفت شعله رو زیاد کنید زود تر حاضر شه ما هم همین کارو کردیم اما اگه بدونی چی شد از عجله ای که کردیم یادمون رفت که محافظ فر رو بذاریم و وقتی رفتیم سراغ فر دیدیم تمام کلید هاش و دسته و همه چیش آب شده اونقدر هول کردیم که اشتباهی به جای چرخوندن و خاموش کردن فر شعله ی وسط رو میچرخوندیم و میگفتیم چرا خاموش نمیشه و از ترس اینکه باباییت...
20 فروردين 1390

قیمت نجومی

مانی جونم امروز مامان رفت دکتر و حسابی خسته شد بابات هم خیلی حوصله اش سر رفت و دایم میگفت من میرم تو ماشین منتظر میمونم اما به خاطر اینکه من ناراحت شدم نرفت. مطب دکتر شلوغ بود و منشی هر سری ۶ نفر رو با هم میفرستاد داخل و اصلا نمیشد خصوصی با دکتر صحبت کرد. من اونقدر منتظر نشستم که کمر درد گرفتم و تو هم حسابی وول میخوردی.قربونت برم فکر کنم تو هم خسته شدی.بابات که تا وارد مطب شد گفت الان یه قیمت نجومی میده و همین طور هم شد و دو برابر دکتر های دیگه دستمزدش بود.بابات گفت اگه میخوای همین دکتر زایمانت کنه اشکالی نداره اما من راضی نشدم و تصمیم گرفتم یه دکتر دیگه برم آخه بابات زحمت کشیده و من راضی نیستم واسه کلاس خودم الکی ولخرجی کنم.
20 فروردين 1390

با تو

مانی جون مامان. الهی قربون این ضربه های محکم و قویت برم گلم میدونم کم کم داره جات تنگ میشه واسه همینه که کمتر وول میخوری عزیز دلم دارم واسه دیدن روی ماهت لحظه شماری میکنم. این روزا مامان خیلی دلش گرفته و به زور جلوی خودش رو میگیره که گریه نکنه.این روزا مامان به مادر نیاز مبرم داره اما حیف که نیست و مامان رو از چند ماهگی تنها گذاشت و رفت پیش اونی که آوردش رو زمین اما من بهت قول میدم تمام تلاشم رو واسه با تو بودن بکنم و تنهات نذارم.
18 فروردين 1390

نی نی وبلاگ 2

بزنم به تخته فکر کنم حال نی نی وبلاگ خوب شده اما سیستم ما رو حسابی به هم ریخته باید ویندوز رو عوض کنیم مدیریت هم که با عرض پوزش به روی خودشون نیاوردن که اتفاقی افتاده اما بازم جای شکرش باقیه که درست شد 
18 فروردين 1390

آخرین کارها

مانی جونم امروز بلاخره یه دکتر خوب پیدا کردم اما واسه شنبه وقت داد.میگن کارش خوبه فقط بد اخلاقه اما واسه من کارش مهمه و اینکه شرایط من رو قبول کنه خدا کنه که قبول کنه تا من هم خیالم واسه زایمان راحت باشه.از امروز تصمیم گرفتم که کم کم همه چیز و مرتب کنم تا موقع تولد تو کاری نداشته باشم البته اگه بابات همکاری کنه و کارای منو به هم نریزه.فقط مونده تخت و کمدت که بعد از کلی گشتن تصمیم گرفته شد که داییم  درستش کنه آخه میگه اونایی که دیدیم به درد نمیخورد زود داغون میشه. امروز بهش زنگ زدم آخه رفته مسافرت قراره تا چند روز دیگه بیاد گفتم زود تر بیا که من بابت سرویس خواب مانی جون خیالم راحت بشه اونم کلی خندید چون من از اول عید بهش زنگ نزده بودم.&n...
17 فروردين 1390

انتخاب پزشک

مانی جون مامان قراره امروز یا فردا بره دکتر. آخه از دکتر قبلیم که واسه دنیا اومدن تو انتخاب کرده بودم راضی نیستم. حالا تو این چند هفته آخر باید یه دکتر دیگه پیدا کنم که کارش خوب باشه.گاهی وقتا میزنه به سرم و خودم رو راضی میکنم تا تو رو طبیعی دنیا بیارم اما چند دقیقه طول نمیکشه که پشیمون میشم. البته بابات هم به طبیعی راضی نیست و از اینکه با من هم نظره خوشحالم.به هر حال فقط به سلامتی تو فکر میکنیم و هر روشی که به تو آسیب نرسونه رو انتخاب میکنیم.
16 فروردين 1390

نی نی وبگلاگ

مانی جونم دیروز هر کار کردم نی نی وبلاگ باز نمیشد نمیدونم مشکل از سیستم ما بود یا...  دیشب وقتی بابات اومد خونه گفتم حتما کار تو بوده امروز که من نبودم سیستم رو ویروسی کردی اونم قسم خورد که نه من کاری نکردم.  گفت همه سایت ها باز میشه جز این حتما مشکل از خودشونه ولی من قبول نمیکردم بابات گفت با((وی پی ان))برو اما باز هم وارد نشد دیگه حسابی عصبی شده بودم آخه بیشتر خاطرات با تو بودن رو تو نی نی وبلاگ ثبت کردم.اما امروز وقتی دیدم باز شد کلی خوشحال شدم و از اینکه اونقدر به بابات غر زدم یه کمی ناراحتم.
16 فروردين 1390

سوتی سیزده به در

مانی جونم مامان دیروز دو تا دسته گل به آب داد اولیش سوزوندن قابلمه ی کشک بود که تمام خونه رو دود گرفته بود چون مامان تو حمام بود و متوجه نشد.دومیش هم شستن شلوار بابات بود که گوشیش تو جیب شلوار بود.خدا رو شکر که اتفاق بدی نبود اما بازم به زحمت تمیز کردن گاز افتادم چون کشک سر رفته بود و روی گاز سوخته بود بابات کلی چپ چپ نگاهم کرد و گفت اگه من این کار و میردم کلی غر میزدی.منم گفتم پیش اومد دگه عمدی که نبود.
14 فروردين 1390