چشم بابا
مانی جون غروب بابات رفت بیرون تا یه شلوار واسه خودش بخره هر چی اسرار کردم منو با خودش نبرد گفت حالت تو شلوغی بد میشه اما وقتی برگشت چشمش ورم کرده بود بنده خدا خنده دار شده الان هم رفته داروخانه شبانه روزی قطره بخره میگفت نمیتونم رانندگی کنم خدا کنه اتفاقی نیفته۰ساعت ۲۳:۵۷شب شنبه
نویسنده :
مامان ماني جون
0:09